چند کلمه ای با  فواد عبداللهی


نوشته اید که من، "آقای فرزاد"، برخلاف شما، از رویدادهای ۱۳ آذر ۸۶ "سالم" نجستم، چرا که مستقل از آنچه که من نسبتا مفصل در این مورد نوشته ام، و بدون کمترین توجه به استدلالهای آن مقالات، به عنوان شخص، "نه کمونیست و نه منتقد" که از: "پروکاتورهای پلیس" ام! و سخن من با شما همینجاست. چنان "آقای فرزاد"ی با این توصیف شیطانی، نه در دنیای واقعی و نه در طول دوران آشنائی شخصی با فواد عبدالهی، وجود خارجی ندارد. اگر من به جای فواد بودم امضایم را پای مشق و تکلیفم نمیگذاشتم و به نگارنده میگفتم بابا جان شما به جای اینکه بروید به انتقادات فلانی به موضع سیاسی ات در رابطه با همان رویدادهای ۱۳ آذر در سمینار خودتان جواب بدهید، آمده اید بحث را شخصی کرده اید. میگفتم اگر در عالم واقع تلاش برای ایجاد انشقاق یک حزب بزرگ و وسیع که امید مردم ایران بود را، "تراژدی" به حساب نمی آورید، دست کم به آن نام "قیام" نگذارید. و همینجا من هم اضافه کنم که این انشعاب چه از نظر "شخصی" و چه از نظر اجتماعی یک فاجعه تراژیک در تاریخ سی سال اخیر جامعه ایران بود. اینکه کسانی رند، در پس معماری این انشقاق، سرهم بندی یک جریان فلسفی و غیر سیاسی پوزیتیویست را "سناریو زندگی" خود بدانند، "داستان" تمامی نیروها و غیر شخصیتهائی است که در بزنگاههای سیاسی، اساسا در ماجراهای تلخ و دردناک و  فاجعه بار، از یک موقعیت حاشیه ای و گمنام، به مقام و منزلتی پرتاب میشوند. و  دیگر اینکه مثل همیشه پله دیگری از نردبان معرفت و  تخصص در "عوض کردن صورت مساله" طی شد.
فواد گرامی! من بهیچوجه قصد ندارم احساس شیرین و رمانتیک رضایت خاطر شما در ورودتان به "مرحله تازه" زندگی سیاسی تان پس از رویدادهای ۱۳ آذر و بویژه کنار آمدن با؛ و هضم سیاست پوزیتیویسم را خدای نخواسته مکدر کنم. از من برای این مشکل خودفریبی و زندگی در عوالم  افسانه ای درون ذهنی تان کاری ساخته نیست. همیشه هم گفته اند که افسانه و ساختن خدایان و "غولها"ی افسانه ای، محصول ناتوانی و ناقهرمانی انسان و بازتاب ذهنی این عجز در مواجهه با سختی های واقعی در دنیای بیرون است. در دوران های باستان و پیشا تمدن بشر، نمی شد انسان را از پناه بردن به خرافه از طریق حماسه پردازی ذهنی از قهرمانان ناموجود، محروم کرد، چرا که سطح چیرگی انسان بر قوای قاهره طبیعت و جامعه، پناه بردن به آن مُسکّن درماندگیها را اقتضا میکرد. اما به بازسازی ذهنیت بشریت بدوی، در عصر انفجار تکنیک و اطلاعات و دانش و فن چه میشود گفت؟ این درد، ریشه معرفتی ندارد. محصول تسلیم به سیاست در دنیای مجازی است. تنها روزنه خلاصی، پاره کردن زنجیرهای اسارت و عبودیت به این دنیای ویرچوال و ماهواره ای؛ و قدم گذاشتن به دنیای انسانهای واقعی است. و با کسی که نه تنها چنین قصدی ندارد، بلکه زندگی در این دنیای خودفریبی را "مرحله تازه" ای از زندگی سیاسی خود تعریف کرده باشد، دیگر نباید بحث کرد، نمیشود بحث کرد. کسی که چشم بسته تکلیف و مشق اش را رونویسی میکند، از خیر  شخصیت فردی و استقلال نظرش گذشته است. پذیرفته است که با وجود اینکه مرز ۱۸ سالگی را سالهاست پشت سر گذاشته است، هنوز قیم لازم دارد.
فقط میخواهم از فواد که دست بر قضا در طول دوران کوتاه آشنائی از نزدیک و در روابط رو در رو، مناسبات بسیار راحتی با او داشته ام، سوال کنم: اگر یکی از نزدیکان شما، دوست دخترتان برای مثال، و یا پدر و مادر و خواهر یا آشنایانی که با آنها حشر و نشر دارید، با آنها مهمانی دارید و آبجو میخورید و دیسکو میروید، با همان "ایرج" واقعی که در بالکن دوستان مشترک با شما گپ میزد و میگفتید و میخندید و با شما مشورت میکرد که صفحه بندی نشریات را یاد بگیرید، اگر موافق بودند سیاستهائی را که در هم شکستن یک جنبش پا برزمین و جوان را پیروزی مینامد، غلط و ماجراجویانه و غیر مسئولانه بخوانند، شما به راحتی آنها را و "چنان کسانی" را پروکاتور پلیس لقب میدادید؟ به نظر من نه! میدانید چرا این تناقض پیش میاید؟ بخاطر اینکه "سیاستی" که شما از آن دفاع میکنید، به آن دنیای عواطف انسانی و به انسانهای واقعی بی ربط است. خود کورش مدرسی هم اگر به جلد "سیاستها"یش در نیاید، به عنوان شخص در مورد من اینطور فکر نمیکرد و تردید دارم که اکنون در خلوت خودش هم چنین تصویری از من داشته باشد. این هویت وارونه، سیاستی است که انسان برایش یک مقوله غیر مادی و پدیده ای فلسفی است. یا به عبارت درست تر، این نوع سیاست، در دنیای زندگی مادی انسانها، در عواطف را شریک شدن، و با منطق زندگی راه آمدن، بی اهمیت است. از من بپذیرید که بسیاری از رفقای اسبقم در حزب شما چنین تعابیر غیر انسانی را از من نداشتند و خیلی ها حتی گلایه و شکایتها و درد دلهایشان را از برخوردهای پرخاشگرانه و بدقلقی های کورش مدرسی با من مطرح میکردند. من واقعا شک دارم اگر روزی با شما روبرو بشوم، شما بتوانید چشم در چشم من بدوزید و من را پروکاتور پلیس بنامید. و میدانید چرا چنین شده است؟ بخاطر اینکه شما قبل از هر چیز اجرای یک مناسک بیعت را اجرا کرده اید. اگر نه، من خیلی روشن، و با فاکت مستدل کرده ام که اتفاقا این رهبری شما و شخص الگوی شما بود که مدال افتخار و امتنان به گردن تئوریسین نئوتوده ایسم دوخردادی آویزان کرد. در جلسه ای چشم در چشم شما و علیرغم اطلاع شما به "از منظر اژدها" و پیشینه بحث ها و جدلهای کمونیسم با مدافعان "تزها و رساله ها"ی مدافعان نئوتوده ایسم دوخردادی.
شاید این زبان و این لحن "مودبانه" مرسوم در دوایر شما، خیلی ها را واداشته است که از دهن به دهن کردن با شما پرهیز کنند. این روحیه "محافظه کارانه"، اما،  قبل از اینکه نشانه جاذبه سیاسی شما و یا ترس از هیبت نئوپوزیتیویسم باشد، وحشت از ملی کردن حرمت شخصی انسانها است. در مهجورترین جریانات سیاسی، هم کلاسی بودن، هم بند و هم سلولی بودن، و یا چند روزی اعلامیه را در زیر زمینی تایپ کردن، قرب و احترامی دارد. سنت بی فرهنگی، بی ریشگی و فقدان روحیه و  سنت عدم احترام به هم رزمی های سالیان سال، انگار تنها "دستاورد" حاشیه نشینان تاریخ اتحاد مبارزان کمونیست و کمونیسم کارگری در همان ماجرای "تراژدی" تکه پاره کردن حزب کمونیست کارگری است. و من جوانه های این بی فرهنگی را نه فقط در عین تراژدی انشقاق ۲۰۰۴، که در تمامی ادبیاتی که در جدلهای درونی دوران پس از مرگ منصور حکمت توسط بانیان این ادبیات کلید خورد را اتفاقا پایه ریزی خود تراژدی میدانم. فواد عزیز! خواهش میکنم بروید به نوارهای پلنوم ۱۴ گوش بدهید تا ببینید که "دوره تدارک" این بی ریشگی و بی فرهنگی و دریدگی، در دوران عود سرطان منصور حکمت و در حضور خود او، دیگر دارد پرده ها را پاره میکند. بروید به نوارهای جلسه دفتر سیاسی حزب کمونیست کارگری، ۴ و ۵ جولای ۲۰۰۴، که آخرین نشست مشترک قبل از انشقاق است گوش بدهید و گوشه دیگری از این بی ریشگی و بی مسئولیتی و بد دهنی؛ در تقابل با و نفی فرهنگ انسانی و فضای شاد و پر از خنده و  رفیقانه دوران مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری را بشناسید. من نسخه کامل نوارهای این نشستها را در اختیار دارم و در حجم کم کانورت کرده ام که اگر مایل باشید میتوانم برایتان پست کنم. قدری تامل کنید لطفا، انسان یک بار به دنیا می آید، این بی تاریخی و این بی فرهنگی و قیچی کردن سنتهای سی سال کمونیسم در ایران را ادامه ندهید. این تاریخ واقعی کمونیسم اجتماعی را بایگانی نکنید، بروید انگیزه پیگیری پروژه تشکیل حزب کمونیست ایران با کومه له را از جانب منصور حکمت و اتحاد مبارزان کمونیست، از همان فضای راحت و عاری از بد عنقیهای چپ غیر اجتماعی تشخیص بدهید.
و بالاخره:
آیا میدانید که بسیاری از بازماندگان همان "داب" به حقایق ماجرای ۱۳ آذر بسیار نزدیکتر از من و شما هستند؟ هیچ میدانید که همین احترام به حرمت رفاقتها و شیرینیهای های دوران زندگی مبارزاتی است که بسیاری از آنان را واداشته است لب فرو بندند و از بیان حقایق تلخ دوران دستگیریها و شکنجه ها و اعتراف گیریها خودداری کنند؟ زندگی در میراثهای هتک حرمت رفقای دیرین را که از فرهنگ ناسالم جدالهای دوره اختلافات پس از مرگ منصور حکمت شروع؛ و در جدل آنلاین ها و دور جدید پاسخ ها ادامه یافت را پایان بدهید. از همان "داب" یاد بگیرید.
با آرزوی سلامت شما:   ایرج فرزاد 
۱۸ آوریل ۲۰۰۹